49. برای صبر ریحانه ها
شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۴۰ ب.ظ
خسته،
پشت به همهی جمعیت حاضر،
رو یه نیمکت تو پارک نشسته بودم ...
چنتا دختر بچه دور ِ هم اسم ُ فامیل بازی میکردن ُ سر امتیازات ِ حرف ِ "چ " باهم چک ُ چونه میزدن
نوبت به اعضای بدن که رسید یکی گف : چادر !
تو سکوت؛
بی سر ُ صدا و هیاهو ... پذیرفته شد ُ امتیاز کامل گرفت !
... و من ،
از همون روز ،
در تب ُ تاب َم ...
عضوی از بدن !
وبلاگ +یاد داشته ها
- ۹۲/۰۵/۱۲