54. سیاهِ سادهی صبور من...
اگه چلّه ی تابستون باشه و ماهِ رمضون باشه، حتی اگه صلاةِ ظهر باشه،
اگه احیانا بیرون باشم و تو ظلّ آفتاب و در حال گِز کردنِ سنگ فرش های پیاده رو،
اگه حتی دلم شدیداً کولر بخواد و ریختن ِ آبِ سرد روی صورتم،
اگه مَردهای تی شرت بر تَن رو ببینم و خانم هایی که در حدّ بضاعت، مانتوها رو نازک و کوتاه انتخاب می کنند و شال و روسری ها رو هم بازتَر و نابودتر،
...
اون وقت وقتشه که یادم بیاد سفارش خداوند رو به حفظِ حجاب در قرآن،
که یادم بیاد: " قُل نارُ جهنّمَّ اشَدُّ حَرّاً..." ، "بگو آتش جهنم سوزان تر است..."،
که یادم بیاد حرف ِ اون بنده خدا رو: "که دنیا به خُسران ِ عُقبی نَیَرزَد..."،
که یادم بیاد: "ای زن به تو از "فاطمه" اینگونه خطاب است، ارزنده ترین زینتِ زن، حفظِ حجاب است"،
...
اون وقته که با صلابت و انرژی ِ بیشتری راه برم،
و چادرمشکی ِ مهربونم رو محکم تر بگیرم،
و باز هم، آروم در ِ گوشش زمزمه کنم:
سایه ات بر سَرَم مستدام، سیاه ِ ساده ی صبور ِ من .
وبلاگ +رواق
- ۹۲/۰۵/۱۴