قطره هجدهم: برای موج وبلاگی صبر ریحانه ها..
به نام او
برای موج وبلاگی صبر ریحانه ها..
اپیزود اول:
دختر جوان همراه خواهر خردسالش که هردو چادر مشکی به سر داشتند در یکی از داغترین روزهای تابستان و البته در ماه رمضان برای خرید به بیرون از منزل رفته بودند.
دختر جوان درحالی که در مغازه در حال وارسی لباس ها بود مرد مغازه دار به او گفت :شما گرمت نمیشه اینو (چادر) می پوشی ؟ما که مردیم میمیریم از گرما ..
دختر جوان چیزی نگفت ..و اما در دلش با خود گفت دوستش دارم(چادر رو)
بعد دوباره مرد مغازه دار پرسید واسه چی می پوشیش؟
با لحن جدی ای گفت مده؟
دختر جوان گفت نه!!
پرسید پس "عادت" کردی؟؟
دختر جوان سریع گفت : نه اگر ادم هدف و ارمانی داشته باشه حاضره برای رسیدن به اونا خیلی سختی ها رو تحمل کنه....
مرد مغازه دار ساکت شد و دیگر چیزی نگفت..
دختر جوان در حالی که دست خواهر خردسالش را در دست گرفت از مغازه خارج شد و مرد را با انبوهی از سوال ها تنها گذاشت..
اپیزود دوم
دختر جوانی در یک روز گرم تابستانی با مانتویی کوتاه و ارایشی نسبتا غلیط در اتوبوس نشسته بود.
در یکی از ایستگاهها خانومی مسن سوار اتوبوس شد و کنار دختر جوان نشست اندکی بعد خانوم مسن به دختر جوان گفت:دخترم تو که اینقدر زیبا هستی و خانومی حیف نیست این طور بیرون میای !اخه چرا؟؟
دختر جوان اندکی تامل کرد و جواب داد اخه دیگه "عادت"کردم به این پوششم...!!
و بعد دوباره به فکر فرو رفت...
تابستان+روزه+حجابی نه از روی عادت = الله اعلم
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
از وبلاگ خدا بود و دیگر هیچ...
- ۹۰/۰۵/۲۷
نوشته ام : می خواهم قطره باشم
***
ممنون از اینکه لبیک گفتید.
مطالب به تدریج روی وبلاگ گذاشته می شه.
مطلب رو از روی وبلاگ تون بر می داریم.