گرمای این روزهآی شهر بهانه ی خوبی شده برای بندگی...

بندگی ای بیصدا وخاموش...

بازهم مجبور میشوم بیرون بروم

مانتوی رنگ روشنم را میپوشم

شالم را با دقت تمام سرم میکنم

ساق دستانم را میکنم

و چادرم...

نوبت به این خوبِ بی نهایت میرسد

مادر سفارش میکند: زود برگرد خیلی توی آفتاب نایستی ها

تشنه ات میشود... خیلی وقت مانده تا افطار...

دلنگران است

برای دخترکش که نکند تشنه اش شود 

خیالش را راحت میکنم

چادرم را روی سرم میگذارم

مثل همیشه رو میگیرم و جلوی آینه ی تمام قد اتاقم یک نگاه به خودم میکنم

مبادا کم و کسری باشد

نه نیست ...

همه چیز سرجایش است

یک لبخند به خودم توی آینه میزنم و روانه میشوم

کفشهای اسپورتم را میپوشم

مجبورم مسافتی را پیاده بروم

پایم را که روی زمین میگذارم آسفالت خیابان از گرمآ وا میرود...!

چادرم داغِِ داغ شده اما این حرارت  می ارزد به بودنش...

به مقصدم میرسم کارم را انجام میدهم و برمیگردم

سوار اتوبوس میشوم

جا نیست

سرپا می ایستم بانویی میانسال هم سرپاست

روسری اش لیز میخورد و او دگر بار آنرا با نامهربانی روی سرش میکشد و بازهم و بازهم...!!

با حیرت به چادرم نگاه میکند...

لبخندی به رویش میپاشم تا رضایتم را از لبخندم بخواند...

تا به هم بریزم معادلات عقلانی و علمی اش را...

ماتِ من است...

- گرمت نیست؟

-چرا من هم گرما را میفهمم اما من دلیل والاتری دارم...

توی دلم گفتم: من از گرما نمیترسم

ترس من فقط از غضب خداست و آتشِ خشمِ او.

از آن گوشه ی چشم رد نگاهی را میبینم

چادرم را جلوتر میآورم

سنگینی نگاه برطرف میشود

به ایستگاه میرسم و پیاده میشوم

هوا بازهم گرم است

و از ایستگاه تا خانه را پیاده میآیم

از روبرو دخترک جوانی میآید دقیق که میشوم

پسری را هم می بینم به دنبالش....

به بهای دادن یک شماره به دخترک

دختر مرا می بیند اما پسر آنقدر مبهوت دختر است که مرا ندیده از کنارم میگذرد

واین برای دیده نشدن در این برهه از زمان و مکان یعنی همانی که من همیشه آرزویش را داشتم...!

به خانه میرسم

مادر میپرسد: تشنه نشدی که...؟

میگویم: نه...

دروغ گفتم تشنه تر شده ام 

به وجود چادرم

به بودنش

به باهم بودنمان

به اتاقم که میرسم آیه ی نوشته شده روی آینه ام خستگی ام را پایان میدهد:

" اَلَیسَ اللهُ بِکافٍ عَبده وَ یخوفونکَ بالذینَ مِن دونه وَ مَن یضلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِن هاد "

"آیا خداوند برای(نجات و دفاع) از بنده اش کافی نیست؟!

اما آنها تو را ازغیر او میترسانند و هرکس را خداوند گمراه کند هیچ هدایت کننده ای ندارد. "


برچسب‌ها: صبر ریحانه ها