صبر ریحانه ها

صبر ریحانه ها
آخرین نظرات

۵۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

در روزهای گرم تابستان و روزهای بلند رمضان و روزه داری همراه شدید با موج وبلاگی صبر ریحانه‌ها و همراهی کردید گروه کوچکی را که می‌خواستند گوشه‌ای از زیبایی حجاب و صبر و نجابت دختران این سرزمین را به نمایش بگذارند. 

قول داده‌اند که مثل دور اول برای برگزیدگان کمک هزینه سفر مشهد در نظر گرفته شود. فعلا اما در حد قول است. باید ببینیم تا امام مهربانی(ع) چه می‌خواهند چه کسانی را می‌طلبند.

خوب می‌دانیم که کارهایی با این سبک هیچ‌گاه به تنهایی پیش نمی‌رود و باید تشکر کنیم از همه بزرگوارانی که لطف کردند وقت گذاشتند و حمایت و راهنمایی کردند. به خصوص نهضت پوسترهای انقلاب و مدیریت محترم نهضت که با راهنمایی و حمایت‌شان ما را در انجام این مهم یاری دادند.


آثار برای داوری آماده شده است و به دست داوران خواهد رسید. اما، از این میان قرار را بر این گذاشتیم که یک اثر از میان آثار رسیده، به انتخاب مخاطبان مورد تقدیر قرار بگیرد.

حالا از میان این آثار رسیده می‌توانید بهترین اثر را از دید خودتان انتخاب کنید.


1. ریحانه‌ها صبورند
از همان روزی که زن ریحانه شد
پاسبان مهر و ماه خانه شد

2. خاطره‌ای از یک آغاز
روزهای خوبی را سپری نمی کردم؛ غرق در تناقضات گوناگونی شده بودم که پاسخی برایشان پیدا نمی کردم. خانواده ام دلشان می خواست که یک بانوی چادری بشوم...

3. رفیق

     با چادرم شوخی داریم
     امروز پایش را از عمد گرفت به پایم!

4. سرگرم عشقبازی
وقتی می‌پرسند: نمی‌پزید در این گرما؟! یک لبخند بزن و بگو: سرگرم عشقبازی که باشی و در اشتیاق خاکستر شدن، این گرما که شوخی کوچکی بیش نیست...

5. عرق بندگی...!
 طعـمِ روزه،

     پیچیده شدن لا به لای سیاهیِ وجوش ،

     اوج گـرمـآ

6. آفتاب و گندمک هجده عیار 

    انواع بشر را می‏‏توان به مانند انواع فلز دانست.. بعضی حلبی‎اند، بعضی آهن و پولاد، و 
    برخی دیگر نیز نقره و مس و .. .

    7. صبر ریحانه‌ها 2
    از من نپرس «چطور با "چادر" طاقت گرما داری؟!
   این "سیاهی روشن" حالا دیگر جزئی از من است و من جزئی از او هستم و با او تعریف          می‌شوم.

8. تابستان و اجری عظیم

السلام علیک یا فاطمه الزهرا

ماه رمضان است ....

اما قبل از آن تابستان است ، تابستان هست و گرمایش تابستان هست و تشنگی اش


صدایش مثل ناقوس کلیسای وست مینیستر پیچید توی گوشم : «حاج خانم! زمستون که هیچ تابستون هم داره  میره رو سیاهی هنوز که به ذغاله.»

این روزهای سیاه عریانی
روسپیدتر از چادرم نمی‌یابم

حسِ سرشار بنده بودنم را بیش از هرچیز مدیون تو هستم،


گرمای این روزهآی شهر بهانه ی خوبی شده برای بندگی...


گرافیک

تابستان که می شود منم و یک بطری آب معدنی که پای به پای من هر جا که می روم همراهیم می کند. بیماری عطش می فهمی یعنی چه ؟یعنی دل من که عزادار تابستان ست...

بآور کن ؛

به هیـچ وجـه، کار من ُتو نیسـت...


16. ریحانه های کوچک...

یادم نیست چند ساله بودم که چادری شدم! فقط با اطمینان می گویم که هنوز مدرسه نمی رفتم.هیچ اجباری هم برای چادری شدنم نبود ولی من عاشقش بودم.شاید چون خانم های بزرگ و عزیزی که دور و برم بودند همگی چادری بودند...


17. پر چادر

همینکه توی خیابان یک ظهر تابستان, وقتی به ضعف افتادیُ نمی‌توانی دستِ پسرانت را نگه داری, پرِ چادرت را نگه می‌دارند, می‌ارزد!


18. من برای حجاب همسرم چه کرده ام؟

هر چند که من را بیش تر از گرما، سرما اذیت می کند و به قول عزیز «سرمایی» هستم، اما حسِ زیرِ مقنعه و چادر بودن، همین‌جا که روی صندلی و زیرِ بادِ کولر نشسته‌ام، عرقم را در می‌آورد. اما همسر من وظیفه دارد...

پوشیدن لباس ضخیم بر شما لازم است ، زیرا کسى که لباسش نازک و بدن نما باشد، دینش نیز ضعیف و نازک است...

20. حجاب در رمضان

عطر خوشبوی رمضان را نسیم در کوچه های شهرمان آکنده است.
ماه میهمانی خداست.

شلوار جین با مانتوی آبی بلندم را می پوشم و با ساق سورمه ایم که تا آرنجم می رسد سِت می کنم. موهایم را از پشت جمع می کنم...

کی فکرش رو می کرد خواب دختر رسول خدا اینطور منو از این رو به این رو کنه؟ که یک روز صبح دلم بدجور هوای سید الکریم رو بکنه، رفتم توی چشمای بهت زده امیر نگاه کردم..

با دوستم از دانشگاه برمی گشتیم مانتوی نخی پوشیده بود وسط های راه بودیم که شروع کرد به غر زدن که عجب هوای بدی شده است و چیزی نمانده که جهنم شود و هر روز بد تر از روز قبل است..

هیچ وقت به زیارت رفتن اعتقاد نداشتم اینکه پولت را بدهی بروی جایی که گریه کنی! به دیگران هم همین را میگفتم که بجای این کارها بروند شهری تفریحی خوش بگذرانند.


25. ما با تار و پودش عشق بازی می کنیم

 چـادرش را محکمـ گرفته ، بهش لبخند می زنمـ .. این همه لطافت ُدخترانگی را با متانت خاصی پنهان کرده


گرافیک

بالاخره پروژه‌‌ی این درس هم تمام شد. با اینکه یک هفته روی برنامه اش کار کرده بودم و در روز آخر جواب داده بود, باز هم نگران بودم که خوب از آب درآمده باشد.

تابستان گرم است
برای طاقت ِ کمتر ِ دختران، گرم تر

اساساً اول باید تکلیفمان را روشن کنیم که حجاب را چه معنی می‌کنیم؟

به زعم من حجاب، پوسته‌ی هویت یک زن است. اگر زن، شأن وجودی خود را که خدا در ...


30. این نامه را پست کنید به همه آن هایی که چادرم را دوست ندارند

سلام دخترآفتاب ، باران زیبایی و لطافت گل

راستش این روزها با خودم خیلی فکر کردم چگونه با تو صحبت کنم که نه تو برنجی...


31. زن باشی و ...

اینکه زن باشی و از آبشار زیبای موهایت لذت ببری،
ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی طوری که حتی...

دیروز وقتی داشتم ریز آمار وبلاگم را نگاه می‌کردم متوجه شدم یکی از بازدیدکنندگان با جستجوی عبارت «از کجا بدانم ریش تراش فیلیپس اصل است»...

32. شعائر الله

وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ

به‌جا آوری تعظیم شعائر الله،...


33. جملگی بیمار

دیروز وقتی داشتم ریز آمار وبلاگم را نگاه می‌کردم متوجه شدم یکی از بازدیدکنندگان با جستجوی عبارت «از کجا بدانم ریش تراش فیلیپس اصل است»...


34. تک رنگ

گرافیک


35. خود ارزشمندم

نکته ای که عقلمان باید به آن حکم و دلمان باورش کند این است که:

«همیشه هر کاری که آسان تر و راحت تر بود، بهتر نیست».


36. برای صبر ریحانه ها

گرافیک

ماه عسل می دیدم....
همون خانم آلمانی که مسلمان شده بود...

سیاهی چادر، داغ بندگی است

این که گرمای تابستان و روزه و حجاب، به چشممان می آید


قرار بود برای مدح جهاد روزه + حجاب + گرما بنویسم ، خب دوستان نوشته اند...


دلهره دارم برای روزهای بودن ِ دخترکی که قرار است "مادر" خطابم کند ...

توی این گرما، آدم می پزد! چه رسد به من...
توی این گرما، مصادیق بدحجابی برادران را نادیده می گیرم و آستین کوتاه می پوشم...

قالَت ریحانةُ النَّبی، فاطِمة الزَّهــرا عَلیهاالسَّلام:

روزی روزگاری..

توی قرن بیست و یکم

توی یه مملکت اسلامی..


44. گفتی حجاب وصلت باشد هوای نفست...

- شما ها هم عادت کردید دیگه نه؟

- هوم؟


45. یک غیرت زنانه

وقتی وصیت نامه هایتان را نگاهی می اندازم انگار چند چیز را همه تان بر رویش قسم خوردید تا آخرین نفس پایشان بایستید...کم نیست "جان دادن"


46. این روزها

این روزها، 
چادرم را خاکی‌ترین دوست‌َم می‌دانم...


47. گاهی به آسمان نگاه کن

برای پوشیدن چادر باید به آسمان نگـاه کرد...


خسته،
پشت به همه‌ی جمعیت حاضر...

حجـاب دست وپـا گیـر

شـایـد...


50. مروارید زیر آفتاب

با تنی چند از داداشام که یزد بودن رفتیم باغ یکی از بچه ها، افطار رو اونجا بودیم و اتفاقا شب هم اونجا موندیم...


51. هیچ کار خوبی را به دلیل سختی هایش ترک نکنیم

نسبت به گرما تا حدودی کم طاقتی

برنامه ریزی می کنی که ماه رمضان تا حد امکان از خانه بیرون نروی....


52. یک مشت آب زندگی بخش

از دانشگاه تهران که بیرون میآمدم تمام نگرانی ام این بود که الان پسرک از شدت گرسنگی همه صورت پیرزن را لیسیده است. او هم که وسواسی و تمیز! حالا موقع رسیدن...


53. سیاهِ ساده‌ی صبور من...

اگه چلّه ی تابستون باشه و ماهِ رمضون باشه، حتی اگه صلاةِ ظهر باشه...


54. غیرت عباسی

بعضی از پسر بچه ها را دیده ام که خیلی غیرتی هستند نسبت به خواهر و مادرشان...

بابا رفـت

و سربنـدش 

را داد بـه مـن...


56. وقتی روحم تلخی جدایی از چادر را چشید

هی چونه می زدم با استاد و ایشان فقط گوش می کردند و هیچ نمی گفتند! شاید می خواستند خودم برسم به اصل مطلب...


57. برای دوست خوبم

من با تو کامل ترم!

توفداکاری ات را به اوج رسانده ای..


تودرمیان کعبه و عالمی به حسرت تو
فرشتگان به طوافت سروده سردادند

گرافیک

60. گلستان صبر

این روزها که از آسمان آتش می‌بارد و سیاهی چادرم تمام حرارت آن را جذب می‌کند...


61. چادر مشکی؛ یعنی عقلم سر جای خودش است

گفت : " واقعاً خل و دیوونه هستی.حالا روزه گرفتن رو کاری ندارم. ولی توی این گرما دیگه چادر مشکی سر کردن جز خود آزاری چه معنی دیگه ای داره؟"...


62. آسمان بار امانت نتواست کشید...

گرافیک


من چادر به سر می کنم زیرا..


64. برای «صبر ریحانه ها»

چادری که مرا در مقابل تیر نگاه شیطان حفظ می کند،


گرافیک


حجاب

وبلاگ+گمنامه

چادری که مرا در مقابل تیر نگاه شیطان حفظ می کند،

خورشید را هم شرمنده می کند.


وبلاگ +سراج


من چادر به سر می کنم زیرا...

زیرا نقش یک خانم چادری را در فلان فیلم فلان کارگردان بازی میکنم و باید...

زیرا در فلان شهر کوچک زندگی میکنم و آنجا همه چادری اند و باید...

زیرا در دانشگاه آزاد اسلامی یا مدرسه شاهد درس میخوانم و باید...

زیرا یکی از شرط های ازدواج فلان آقا با من این  بوده و باید...

زیرا خانواده و پدرم اینطور خواسته اند و ناگزیر باید...

زیرا از بچگی سرم کرده اند و یک عادت شده و باید...

زیرا استخدام فلان جا هستم و برای ادامه کارم باید...

زیرا...

بعضی از پاسخ هایی که در جواب چراهایم از برخی چادری ها  دیدم و شنیدم...فقط برخی...

در ظاهر که میبینی خوب هست...

اما

خدایا تو مبدا میل همه ما را عوض کن...خدایا معرفت بده که قدر بدانیم...قدر چادری که به سر میکنیم...

خدایا من چادر الهی را میخواهم...

چادر به سر کنم چون تو می پسندی...چون تو اینطور از من حقیرت راضی تر خواهی بود...چرا که قشنگی و بزرگی و عظمت کارهای بنده هایت به قشنگی و بزرگی و عظمت نیت کارهایشان خواهد بود..."و هذا حالی لا یخفی علیک"

 


*"إنما الأعمال بالنیّات..."

*یک لیوان آب تو دستت داری و به چند نفر اون رو تعارف میکنی و همگی ذستت رو رد میکنن:

اولی:چون ازت دلخوری داره و دوست نداره از دست تو آب بگیره...

دومی:چون روزه است نمیتونه آب رو بگیره و میخواد ریا نشه...

سومی:چون فکر میکنه همین یه لیوان آب هست میگه نگیرم تا به بعدی برسه و نفر بعدی رو سیراب کنه...

چهارمی:سوء ظن داره و با خودش میگه نکنه تو آب چیزی ریخته باشی و ...

همه یک کار رو انجام دادن یعنی رد کردن آب اما آیا فکر و نیتی که پشت این کار بوده هم یکی بوده!؟

*هدف از گفتن این حرفها فعلا پرداختن به بحث حجاب و حیا و بی حجابی و بدحجابی نیست...ف ع ل ا.چادر فقط یک مثال بود برای نشان دادن مبدا میل های مختلف...

 *البته چادر سر کردن اونقدر برکت داره که حتی اگه اولشم با نیت دیگه ای سرت کنی وقتی تو مسیرش قرار میگیری کم کم برکاتش رو میبینی و به معرفتش میرسی...اگه چشم دلت رو باز کنی.


وبلاگ+زائر باران

                        امانت


وبلاگ+باروت

گفت : " واقعاً خل و دیوونه هستی.حالا روزه گرفتن رو کاری ندارم. ولی توی این گرما دیگه چادر مشکی سر کردن جز خود آزاری چه معنی دیگه ای داره؟" بعد هم هورت هورت نیم لیتر آب معدنی رو سر کشید.

ولی من می دونم تا وقتی چادرم به سرم هست یعنی عقلم هم سر جاشه.

×××

در تفسیر نورالثقلین جلد پنجم آمده امام علی علیه السلام فرمودند:

روزی جبرائیل علیه السلام نزد حضرت آدم علیه السلام آمد و گفت: خداوند بلند مرتبه فرموده است:از این سه چیز یکی را انتخاب و بقیه را رها کن : عقل / دین / حیا

آدم علیه السلام گفت:عقل را انتخاب می کنم.

جبرائیل علیه السلام رو به حیاء و دین کرد وگفت: از آدم جداشوید.

آنها در پاسخ گفتند: خداوند متعال به ما فرمان داده که از عقل جدا نشویم وهر کجا عقل باشد ما نیز آنجا هستیم.


وبلاگ+م‍ُزن


این روزها که از آسمان آتش می‌بارد و سیاهی چادرم تمام حرارت آن را جذب می‌کند، احساس می‌کنم همه‌ی آب بدنم به یکباره بخار می‌شود و آن موقع است که دلم گلستان و یاد خدا، صبر و قرارم می‌شود و همه‌ی کلافگی‌ها و عرق کردن‌ و خشک شدن لب و دهان می‌ارزد به این یاد...

.....

روزهای اول ماه مبارک این متن رو نوشتم، حالا با تشویق دوست خوبم هـــوران تقدیم میکنم به صبرریحانه ها



وبلاگ+ سندس در جست و جوی حقیقت


طرح نوشت:

حجاب ، رخت آسمانیست

رختی که پشت در سوخت

اما از سر فاطمه (سلام الله علیها) نیفتاد

فاطمی باش!

عنوان پوستر: دوام زیبایی در عفت

امام على علیه السلام:

صیانَةُ المَراَةِ اَنعَمُ لِحالِها وَ اَدوَمُ لِجَمالِها؛

محفوظ بودن زن، براى سلامتى ‏اش مفیدتر است و زیبایى او را با دوام‏تر مى ‏کند.

(غررالحکم، ح 5820)

دریافت اندازه اصلی این پوستر  +

عنوان پوستر: حیا

رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

أمَّا الحَیاءُ فَیَتَشَعَّبُ مِنهُ اللِّینُ، والرّأفَةُ، والمُراقَبَةُ للّه فِى السِّرِّ والعَلانیَةِ، والسَّلامَةُ، واجتِنابُ الشَّرِّ، والبَشاشَةُ،

والسَّماحَةُ، والظَّفَرُ، وحُسنُ الثَّناءِ عَلَى المَرءِ فِى النّاسِ، فَهذا ما أصابَ العاقِلَ بِالحَیاءِ، فَطُوبى لِمَن قَبِلَ نَصیحَةَ اللّه وخافَ فَضیحَتَهُ؛
اما شاخه هاى حیا عبارتند از: نرمش، مهربانى، در نظر داشتن خدا در آشکار و نهان، سلامت، دورى از بدى، خوشرویى، گذشت،

بخشندگى ، پیروزى و خوشنامى در میان مردم، اینها فوایدى است که خردمند از حیا مى برد.

خوشا بحال کسى که نصیحت خدا را بپذیرد و از رسوایى خودش بترسد.
تحف العقول، ص 17

دریافت اندازه اصلی این پوستر +

مجموعه پوستر برای دومین دوره موج وبلاگی صبر ریحانه‌ها طراحی شده است


وبلاگ +رضوانه
تودرمیان کعبه و عالمی به حسرت تو
فرشتگان به طوافت سروده سردادند
که مشرکی بنشسته پی شفاعت تو
تمام عالم وآدم،به هرزبان وکلام
ذلیل گشته و نادان به دان قیمت تو
نهاده دیده ی خود را زگوشه ی چشم اش
فقیردرگه عفت بسوی ثروت تو
تمام گوش سماء و تمام هوش زمین
به گوش و هوش سراپا،به پای صحبت تو
پرنده ای ز زمین تا به آسمان نرود
نه این که بال ندارد،فقط به حرمت تو

سید سجاد محمدی

من با تو کامل ترم!

توفداکاری ات را به اوج رسانده ای..

خودت را سپر میکنی برایم

دربرابر نگاه وآفتاب..

ومن نیز

به پاس وفاداری ات

تورا هرروز کامل تر از روز قبل خواهم شناخت

وارزشت را

با حفظت ارج خواهم نهاد


http://www.loxfun.ir/wp-content/uploads/2013/02/16.jpg

چادرعزیزم!

 طناب دوستی مارا 

شعاع آفتاب هیچ خورشیدی

نخواهد سوزاند


وبلاگ +زهر گندم

هی چونه می زدم با استاد و ایشان فقط گوش می کردند و هیچ نمی گفتند! شاید می خواستند خودم برسم به اصل مطلب. فقط یک بار گفتند: اگر از حجاب خود کم کنید ترس است که برکت از زندگی و زحمات شما برود. 

هیچ کس نبود که بهم بگه برو بی چادر شو ولی اینقدر سعی نکن دین رو تابع علاقه ها و بهانه ها و رأی خودت کنی. 

هزار دلیل برای خودم می تراشیدم و از هرچیزی این نتیجه رو می گرفتم که چادر رو کنار بزارم حتی کتاب حجاب شهید مطهری رو خوندم و از همان هم یک دلیل برای خودم تراشیدم، گفتم بیا!..کجا چادر اصل است؟! مهم پوشیدن و عفاف است. به روی خودم هم نمی آوردم که شهید مطهری این کتاب رو در مورد اصل حجاب نوشته و قیاس من درست نیست. اصلا نمی خوام اون بهانه ها رو بنویسم و دوباره به دست کسی بدم که نمی خواد حقیقت رو قبول کنه و با مشکلات دینداری زندگی کنه. که همه ی این قوانین هم برای بهتر زندگی کردن است! 

تصمیمم رو عملی کردم... 

خانوادم فقط تعجب کردن، چون از من توقع نداشتن. یه جورایی شیخ خونه بودم! مادرم که ناراحت شد و خواهرم هیچی نگفت. بعدها گفت: میدونستم در حال « شدن » هستی و داری یه حقیقتی رو جستجو می کنی. چون اصلا تیپم حزب اللهی بود یعنی حتی بی چادر که شدم مانتو بلند و مقنعه بلند پوشیدم. در این مدت دوسه بار رفتم بیرون و اتفاقا گلزار شهدا هم رفته بودم و دانشگاه هنر!... اما مهمانی و جای دیگه نرفتم. دوستانم که همه چادری بودن باورم داشتن و زیاد باهام بحث نکردن. بیشتر می خواستم تجربه کنم. یعنی هنوز هم علت اصلی کارمو نفهمیدم!! اصلا زیاد طول نکشید ولی باعث شد بیشتر به چادرم فکر کنم. 

بابا رفـت

و سربنـدش 

را داد بـه مـن

امـروز اگـر

اسلحـه دستـم نیست

چـادر بـر سـرم کـه هسـت!




وبلاگ +آخرین طلوع
بعضی از پسر بچه ها را دیده ام که خیلی غیرتی هستند نسبت به خواهر و مادرشان 
البته همیشه فکر می کردم این نوع غیرتی بودن برمیگردد به نحوه برخورد پدر یا برادر بزرگتر این بچه ها با نساء خانواده اما هرگز تضورم این نبود که روزی مخمد طه هم بخواهد غیرتی بشود آن هم در سن دوسالگی!!!
دوتایی داشتیم میرفتیم بیرون، داخل پارکینگ سوار ماشین شدیم تا آمدم ماشین را روشن کنم چادرم از سرم افتاد روی شانه هایم
دیدم طه برآشفته شد با همان زبان بی زبانی مدام ابراز ناراحتی می کند و با دستش به من اشاره می کند اول منظورش را نفهمیدم گفتم مامان میخوای رانندگی کنی؟ گفت نه گفتم پس چی؟ با دستش چادرم را گرفت انداخت روی سرم که یعنی چادرت را سرت کن
حالا چند روز است که مدام داخل ماشین حواسش به من است که نکند من چادر از سرم بیفتد تحت هر شرایطی باشد عمیقا ناراحت می شود و تذکر می دهد 
و من همچنان متحیرم که طه از چه کسی یاد گرفته است که باید مواظب حجاب مادرش باشد؟ تحت شرایطی که تا به حال من حتی یک مورد هم از جانب هیچ کسی برای حجابم هیچ تذکری دریافت 
نکرده ام تحت هیچ شرایطی....
اما این را مطمئنم که وقتی میبیند من یا پدرش در خیابان با احترام به افراد درباره ی روزخواری تذکر می دهیم آن هم احساس میئولیت می کند نسبت به اطرافش و انچه در همان دوسالگی اش برای خودش ارزش و عادت محسوب می شود....
این روزها که طه رفتارش خیلی متفاوت و بزرگتر شده است خیلی از حرکات و رفتار هایش من را یاد حرم حضرت ابوالفضل می اندازد خیلی زیاد....

اگه چلّه ی تابستون باشه و ماهِ رمضون باشه، حتی اگه صلاةِ ظهر باشه،

اگه احیانا بیرون باشم و تو ظلّ آفتاب و در حال گِز کردنِ سنگ فرش های پیاده رو،

اگه حتی دلم شدیداً کولر بخواد و ریختن ِ آبِ سرد روی صورتم،

اگه مَردهای تی شرت بر تَن رو ببینم و خانم هایی که در حدّ بضاعت، مانتوها رو نازک و کوتاه انتخاب می کنند و شال و روسری ها رو هم بازتَر و نابودتر،

...

اون وقت وقتشه که یادم بیاد سفارش خداوند رو به حفظِ حجاب در قرآن،

که یادم بیاد: " قُل نارُ جهنّمَّ اشَدُّ حَرّاً..." ، "بگو آتش جهنم سوزان تر است..."،

که یادم بیاد حرف ِ اون بنده خدا رو: "که دنیا به خُسران ِ عُقبی نَیَرزَد..."،

که یادم بیاد: "ای زن به تو از "فاطمه" اینگونه خطاب است،  ارزنده ترین زینتِ زن، حفظِ حجاب است"،

...

اون وقته که با صلابت و انرژی ِ بیشتری راه برم،

و چادرمشکی ِ مهربونم رو محکم تر بگیرم،

و باز هم، آروم در ِ گوشش زمزمه کنم:

سایه ات بر سَرَم مستدام، سیاه ِ ساده ی صبور ِ من .


وبلاگ +رواق

از دانشگاه تهران که بیرون میآمدم تمام نگرانی ام این بود که الان پسرک از شدت گرسنگی همه صورت پیرزن را لیسیده است. او هم که وسواسی و تمیز! حالا موقع رسیدن به منزل چه ها که به من نخواهد گفت..

با عجله کتابهایی که دستم بود را داخل کیفم گذاشتم و سی­دی­­ها را محکم در دستم گرفتم تا مطالبی که با آن همه سختی تهیه کرده بودم سالم به دست استاد برسانم

گرما هم بیداد میکرد و به سان همین روزهای گرم تابستان حرارتش زن و مرد و کوچک و بزرگ نمیشناخت؛ آنقدر داغ بود که به محض اینکه یک سایه کوچک از درخت و یا بنا و ساختمانی میدیدم حتی اگر کمی راه را برمن دروتر هم میکرد، سعی میکردم از آنجا رد شوم تا شاید ثانیه ای از حرارت سوزان آفتاب در امان بمانم.

 گرمای هوا وسرعت بالای من برای رسیدن هر چه سریعتر به منزل و نجات دادن مادرم از دست پسرم سبب شده بود تشنگی عجیبی بر جانم مستولی شود.

کلافه بودم ومدام زیر لب غر میزدم که آخر این حجاب دیگر چه بلایی بود که بر سر زنان مسلمان نازل شد!

نسبت به گرما تا حدودی کم طاقتی

برنامه ریزی می کنی که ماه رمضان تا حد امکان از خانه بیرون نروی

و کارهای ضروریت را تا جایی که امکان دارد در ساعات کمتر گرم روز انجام دهی

در ساعات خیلی گرم هم کوتاه ترین مسیرها را انتخاب می کنی و سعی می کنی بیشترش را در ماشین باشی.

برنامه درست پیش می رود تا روز قدس

کارشناس هواشناسی پیش بینی میکند هوا باز هم گرمتر می شود

مسیر هم همان مسیر مشخص است

باید پیاده بروی مثلا راهپیمایی ست

از نزدیک ظهر هم شروع می شود؛ گرمترین ساعت های روز

رفتنش یک جور سخت است، برگشتنش یک جور

با اینکه می داند برای تو اهمیت روز قدس آنقدر زیاد است که گزینه ی "نمی روم" اصلا به ذهنت خطور نمی کند، باز هم وسوسه ات می کند

جمعه می شود آخرین جمعه ی ماه مبارک

می گوید نرو!

می گویی: اگر مثلث گرما و روزه و چادر از نظر تو یک دلیل باشد که بگویی نرو! من هزاران دلیل دارم برای آنکه بگویم نمیتوانم نروم.

تازه همان مثلث هم برای تو دلیل نیست، آخر همین روزه و چادر برای تو همیشه تمرین صبر بوده و حالا زور صبر تو از زور گرما بیشتر شده

تازه تو از همین روزه و چادر خجالت می کشی اگر گرما را بهانه کنی و نروی

می روی

سخت بود، اما طبق معمول نه آنقدر که شیطان در ذهنت القا کرده بود

و گذشت ؛ تمام شد

و چه زیباست آنچه باقی ماند 

و تو باز هم به این نتیجه رسیده ای که:

همیشه و همه وقت هرکاری که نتیجه اش رضایت "او" باشد می ارزد به تمام سختی هایش

حتی اگر این سختی ها تمام نشدنی بود

اما درست که نگاه کنی می بینی هرگز اینطور نیست تمام سختی ها از آنچه شیطان القا می کند راحت تر است و مدتشان هم محدود است

***

کاش همیشه و در تمامی ابعاد زندگی ات این فرمول یادت بماند

ایستادگی بر همین اصل تو را کامل میکند

پس هرگاه شیطان خواست تو را به بهانه سختی کار درستی از انجام آن کار منصرف کند این آیه را به یاد بیاور

مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ (آیه 96 سوره نحل)

آنچه نزد شماست تمام شدنى است و آنچه نزد خداست ماندنى است، و قطعا به کسانى که شکیبایى کرده ‏اند اجرشان را بر اساس بهترین کارى که مى ‏کردند مى ‏دهیم.


وبلاگ +من و چادرم، خاطره ها

با تنی چند از داداشام که یزد بودن رفتیم باغ یکی از بچه ها، افطار رو اونجا بودیم و اتفاقا شب هم اونجا موندیم و تا نماز صبح حرف زدیم و گپ زدیم و خندیدم و ... بعد از بین الطلوعین همه مثل جسد خواب رفتیم ساعت طرفای 8 بود که از شدت گرما بیدار شدیم، اصلا نمیتونستیم گرما رو تحمل کنیم هر چند باغ بود و مثلا خوش آب و هوا و بیرون شهر و خیلی خنک تر از خود شهر یزد اما بالاخره یزده دیگه، زود جمع کردیم و پناه بردیم به ماشین از شر گرمای رانده شده! و کولرش که آخرین درجه بود ... انداختیم تو کمر بندی تفت و از طرف دخمه اومدیم وارد یزد شدیم، بالاخره رسیدیم ولی واقعا داره آتیش میباره، با اینکه کولر ماشین روشنه ولی خیس عرقم، داریم میریم از کنار دانشگاه یزد رد میشیم که یکهو چیزی توجهمونو به خودش جلب میکنه: دو تا خانم چادری دارن اون طرف خیابون راه میرن و یکیشون با یه دست یه کتاب رو گذاشته رو سرش و نگهش داشته که آفتاب مستقیم نخوره تو صورتش، لحظه ای بعد یکی از بچه ها گفت: اون طرف خیابونو! دمشون گرم....

 

مرام همه اونایی که تو گرمای شونصد درجه یزد و تو گرمای هرکجای ایران وسط تابستون و تو این روزای داغ داغ داغ با دهن روزه چادر مشکی شونو زمین نمیذارن، معلومه مردونگی رو از اون مردی یاد گرفتید که با دهن تشنه رسید لب آب ولی لب تر نکرد...

راستَش مروارید زیر نور آفتاب، بیشتر می درخشد...


وبلاگ +دست نوشته های یک دانشجوی فنی

حجـاب دست وپـا گیـر

شـایـد...

امـّا گنـاه دست پـا گیـر تـر...



وبلاگ +طلوع آخر

خسته،
پشت به همه‌ی جمعیت حاضر،
رو یه نیمکت تو پارک نشسته بودم ...

چنتا دختر بچه دور ِ هم اسم ُ فامیل بازی میکردن ُ سر امتیازات ِ حرف ِ  "‌چ " باهم چک ُ چونه میزدن
نوبت به اعضای بدن که رسید یکی گف : چادر !
تو سکوت؛
بی سر ُ صدا و هیاهو ... پذیرفته شد ُ امتیاز کامل گرفت !

... و من ،
            از همون روز ،
                           در تب ُ تاب َم  ... 
                                                عضوی از بدن !

برای پوشیدن چادر باید به آسمان نگـاه کرد 

آیـنه همیشه جواب خدا پسنـد نمی دهـد...



وبلاگ +طلوع آخر