گفت : " واقعاً خل و دیوونه هستی.حالا روزه گرفتن رو کاری ندارم. ولی توی این گرما دیگه چادر مشکی سر کردن جز خود آزاری چه معنی دیگه ای داره؟" بعد هم هورت هورت نیم لیتر آب معدنی رو سر کشید.
ولی من می دونم تا وقتی چادرم به سرم هست یعنی عقلم هم سر جاشه.
×××
آدم علیه السلام گفت:عقل را انتخاب می کنم.
جبرائیل علیه السلام رو به حیاء و دین کرد وگفت: از آدم جداشوید.
آنها در پاسخ گفتند: خداوند متعال به ما فرمان داده که از عقل جدا نشویم وهر کجا عقل باشد ما نیز آنجا هستیم.
این روزها که از آسمان آتش میبارد و سیاهی چادرم تمام حرارت آن را جذب میکند، احساس میکنم همهی آب بدنم به یکباره بخار میشود و آن موقع است که دلم گلستان و یاد خدا، صبر و قرارم میشود و همهی کلافگیها و عرق کردن و خشک شدن لب و دهان میارزد به این یاد...
.....
روزهای اول ماه مبارک این متن رو نوشتم، حالا با تشویق دوست خوبم هـــوران تقدیم میکنم به صبرریحانه ها
من با تو کامل ترم!
توفداکاری ات را به اوج رسانده ای..
خودت را سپر میکنی برایم
دربرابر نگاه وآفتاب..
ومن نیز
به پاس وفاداری ات
تورا هرروز کامل تر از روز قبل خواهم شناخت
وارزشت را
با حفظت ارج خواهم نهاد
چادرعزیزم!
طناب دوستی مارا
شعاع آفتاب هیچ خورشیدی
نخواهد سوزاند
بابا رفـت
و سربنـدش
را داد بـه مـن
امـروز اگـر
اسلحـه دستـم نیست
چـادر بـر سـرم کـه هسـت!
اگه چلّه ی تابستون باشه و ماهِ رمضون باشه، حتی اگه صلاةِ ظهر باشه،
اگه احیانا بیرون باشم و تو ظلّ آفتاب و در حال گِز کردنِ سنگ فرش های پیاده رو،
اگه حتی دلم شدیداً کولر بخواد و ریختن ِ آبِ سرد روی صورتم،
اگه مَردهای تی شرت بر تَن رو ببینم و خانم هایی که در حدّ بضاعت، مانتوها رو نازک و کوتاه انتخاب می کنند و شال و روسری ها رو هم بازتَر و نابودتر،
...
اون وقت وقتشه که یادم بیاد سفارش خداوند رو به حفظِ حجاب در قرآن،
که یادم بیاد: " قُل نارُ جهنّمَّ اشَدُّ حَرّاً..." ، "بگو آتش جهنم سوزان تر است..."،
که یادم بیاد حرف ِ اون بنده خدا رو: "که دنیا به خُسران ِ عُقبی نَیَرزَد..."،
که یادم بیاد: "ای زن به تو از "فاطمه" اینگونه خطاب است، ارزنده ترین زینتِ زن، حفظِ حجاب است"،
...
اون وقته که با صلابت و انرژی ِ بیشتری راه برم،
و چادرمشکی ِ مهربونم رو محکم تر بگیرم،
و باز هم، آروم در ِ گوشش زمزمه کنم:
سایه ات بر سَرَم مستدام، سیاه ِ ساده ی صبور ِ من .
نسبت به گرما تا حدودی کم طاقتی
برنامه ریزی می کنی که ماه رمضان تا حد امکان از خانه بیرون نروی
و کارهای ضروریت را تا جایی که امکان دارد در ساعات کمتر گرم روز انجام دهی
در ساعات خیلی گرم هم کوتاه ترین مسیرها را انتخاب می کنی و سعی می کنی بیشترش را در ماشین باشی.
برنامه درست پیش می رود تا روز قدس
کارشناس هواشناسی پیش بینی میکند هوا باز هم گرمتر می شود
مسیر هم همان مسیر مشخص است
باید پیاده بروی مثلا راهپیمایی ست
از نزدیک ظهر هم شروع می شود؛ گرمترین ساعت های روز
رفتنش یک جور سخت است، برگشتنش یک جور
با اینکه می داند برای تو اهمیت روز قدس آنقدر زیاد است که گزینه ی "نمی روم" اصلا به ذهنت خطور نمی کند، باز هم وسوسه ات می کند
جمعه می شود آخرین جمعه ی ماه مبارک
می گوید نرو!
می گویی: اگر مثلث گرما و روزه و چادر از نظر تو یک دلیل باشد که بگویی نرو! من هزاران دلیل دارم برای آنکه بگویم نمیتوانم نروم.
تازه همان مثلث هم برای تو دلیل نیست، آخر همین روزه و چادر برای تو همیشه تمرین صبر بوده و حالا زور صبر تو از زور گرما بیشتر شده
تازه تو از همین روزه و چادر خجالت می کشی اگر گرما را بهانه کنی و نروی
می روی
سخت بود، اما طبق معمول نه آنقدر که شیطان در ذهنت القا کرده بود
و گذشت ؛ تمام شد
و چه زیباست آنچه باقی ماند
و تو باز هم به این نتیجه رسیده ای که:
همیشه و همه وقت هرکاری که نتیجه اش رضایت "او" باشد می ارزد به تمام سختی هایش
حتی اگر این سختی ها تمام نشدنی بود
اما درست که نگاه کنی می بینی هرگز اینطور نیست تمام سختی ها از آنچه شیطان القا می کند راحت تر است و مدتشان هم محدود است
***
کاش همیشه و در تمامی ابعاد زندگی ات این فرمول یادت بماند
ایستادگی بر همین اصل تو را کامل میکند
پس هرگاه شیطان خواست تو را به بهانه سختی کار درستی از انجام آن کار منصرف کند این آیه را به یاد بیاور
مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُواْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ (آیه 96 سوره نحل)
آنچه نزد شماست تمام شدنى است و آنچه نزد خداست ماندنى است، و قطعا به کسانى که شکیبایى کرده اند اجرشان را بر اساس بهترین کارى که مى کردند مى دهیم.
با تنی چند از داداشام که یزد بودن رفتیم باغ یکی از بچه ها، افطار رو اونجا بودیم و اتفاقا شب هم اونجا موندیم و تا نماز صبح حرف زدیم و گپ زدیم و خندیدم و ... بعد از بین الطلوعین همه مثل جسد خواب رفتیم ساعت طرفای 8 بود که از شدت گرما بیدار شدیم، اصلا نمیتونستیم گرما رو تحمل کنیم هر چند باغ بود و مثلا خوش آب و هوا و بیرون شهر و خیلی خنک تر از خود شهر یزد اما بالاخره یزده دیگه، زود جمع کردیم و پناه بردیم به ماشین از شر گرمای رانده شده! و کولرش که آخرین درجه بود ... انداختیم تو کمر بندی تفت و از طرف دخمه اومدیم وارد یزد شدیم، بالاخره رسیدیم ولی واقعا داره آتیش میباره، با اینکه کولر ماشین روشنه ولی خیس عرقم، داریم میریم از کنار دانشگاه یزد رد میشیم که یکهو چیزی توجهمونو به خودش جلب میکنه: دو تا خانم چادری دارن اون طرف خیابون راه میرن و یکیشون با یه دست یه کتاب رو گذاشته رو سرش و نگهش داشته که آفتاب مستقیم نخوره تو صورتش، لحظه ای بعد یکی از بچه ها گفت: اون طرف خیابونو! دمشون گرم....
مرام همه اونایی که تو گرمای شونصد درجه یزد و تو گرمای هرکجای ایران وسط تابستون و تو این روزای داغ داغ داغ با دهن روزه چادر مشکی شونو زمین نمیذارن، معلومه مردونگی رو از اون مردی یاد گرفتید که با دهن تشنه رسید لب آب ولی لب تر نکرد...
راستَش مروارید زیر نور آفتاب، بیشتر می درخشد...
خسته،
پشت به همهی جمعیت حاضر،
رو یه نیمکت تو پارک نشسته بودم ...
چنتا دختر بچه دور ِ هم اسم ُ فامیل بازی میکردن ُ سر امتیازات ِ حرف ِ "چ " باهم چک ُ چونه میزدن
نوبت به اعضای بدن که رسید یکی گف : چادر !
تو سکوت؛
بی سر ُ صدا و هیاهو ... پذیرفته شد ُ امتیاز کامل گرفت !
... و من ،
از همون روز ،
در تب ُ تاب َم ...
عضوی از بدن !
+ برای صبر ریحانهها ...
- شما ها هم عادت کردید دیگه نه؟
- هوم؟
- می گم هوای به این گرمی ، چادر هم میذارید، دیگه عادت کردید که گرمتون نمیشه، ما که با همین شال و لباس طاقت نمیاریم..
از پنجره اتوبوس بیرون رو نگاه می کردم و این حرف ها رو می شنیدم، شاید هم سن و سال مادرم بود، با خودم فکر می کردم تا امروز از چند نفر این سوال رو پرسیده، چند نفر نتونستن از پوششی که انتخاب کردن اونجور که باید حرف بزنند که هنوزم فکر می کنه چادر گذاشتن تو گرما طاقت و عادت می خواد، بهش گفتم..
- وقتی نماز می خونم ، خدا بهم گفته دوست داره منو با حجاب ببینه، دوست داره موهام معلوم نباشه، چادر سرم باشه، دوست داره آرایش نداشته باشم و خود ِ خود واقعیم باشم، من خدا رو دوست دارم، دوست دارم همیشه همون لباسی رو بپوشم که خدا دوست داره، وقتی انتخابت رو دوست داشته باشی ، دیگه چیزی برات سخت نیست...
نه اون حرف رو ادامه داد نه من، من به چیزی که دوست داشتم فکر می کردم، اما نمی دونم تو ذهن اون دنیای جدیدی خلق شد یا نه...
روزی روزگاری..
توی قرن بیست و یکم
توی یه مملکت اسلامی..
توی شهری که مردمش مدعی تمدن بودن
توی گرمای یه تابستون 37 درجه..
توی بهترین ماه خدا،ماه رمضان
یه زن چادری بود..
که روزه بود
اما یه روزی سیلی خورد..
به یاد زهرا مادرش
بخاطر حجابشو ، نجابتش..
چادرشو سرکشیدن!
قصه اینه مسلمونا..
غصه اینه مسلمونا
از دست کی دق نکنیم..
کجا باید شکوه کنیم!!!
و این قصه پر غصه هنوز هم ادامه دارد
قرار بود برای مدح جهاد روزه + حجاب + گرما بنویسم ، خب دوستان نوشته اند...
من ترجیح دادم از یک آفت بگویم.
فکر میکنم آفتی هست بین برخی از ما چادری ها که با چادرمان گزینشی رفتار میکنیم.
من نباید تو را از همسفری با خودم محروم کنم ؛ از بودن در سر کلاس درس محروم کنم ؛ از محل کار و همکاری خودم محروم کنم ؛ از مهمانی رفتن خودم محروم کنم ؛ تو فقط برای روزهای عزا و حرم رفتن هایم و دود ماشین خوردن هایم نیستی! این رسم رفاقت نیست ؛ تو باید همراه همیشگی باشی رفیق... پیشکش به موج وبلاگی صبر ریحانه ها |
سیاهی چادر، داغ بندگی است
این که گرمای تابستان و روزه و حجاب، به چشممان می آید
تنها لختی از هُرم آن داغی است که در آخر الزمان به خاطر حفظ دین باید متحمل شد
وقتی روزه باشی، چادر بر سرت گرفته باشی، آتش هم از آسمان ببارد
وقتی خسته باشی و تشنه
اولین چیزی که به قلبت می رسد
موجی از محبت است که بین تو و خالق رد و بدل می شود
دوست دارم بنده تو باشم
چادرم را به جان می خرم
و آتش آفتاب را که روی سیاهیش شعله می گیرد
و تشنگی مضاعف ناشی از آن را
و
دوست دارم خدای من باشی
مرا بخر
...
ماه عسل می دیدم....
همون خانم آلمانی که مسلمان شده بود....
و خوشی به حالش گفتم...
ورونیکا رو می گم یا همون مریم خانم خودمون....!!!
انگار با عمق وجودش درک کرده بود مسلمان بودنو...و حجابش رو....
یه جمله در مورد حجابش گفت خوشم اومد..:
این حجابی که دارم قایم کردن چیزی نیست....این یه مسئولیته....!!!!
من افتخار می کنم به چادرم... :)
من چادرم رو دوس دارم...
شاید گرمای تابستون ، سنگینی چادر، روزه داری....
به گمان بعضی ها سخت باشه...
سخت هم هست...
و هر کسی نمی تونه این سختی رو دوس داشته باشه....
ولی می ارزه....
من چادر سر می کنم...
به خاطر بانو ...
به خاطر برادرم که در این راه شهید شد....
به خاطر حفظ ارزش هایی که خیلی ها از ماها ناتوانیم در درکش....
باشد که لایق باشیم....
+ تقدیم به موج وبلاگی صبر ریحانه ها....
وَمَنْ یُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ
بهجا آوری تعظیم شعائر الله،
در اثر تقوای دلهاست
الحج: ۳۲
...
آن قدر "مهربانی" که دستور می دهی به بزرگ داشتن
بزرگ داشتن کارهایی که شاید در ظاهر "وظیفه ما" باشد.
مثلا همین روزهای بلند و روزه، همین روزهای گرم و تشنگی و روزه داری
همین آفتاب و چادر و روزه...
***
*برای موج وبلاگی صبر ریحانه ها
**مهربانی و تمام دستوراتت از سَر لطف و حکمت است، لطفت که چون چرا ندارد...
اینکه زن باشی و از آبشار زیبای موهایت لذت ببری، ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی طوری که حتی تاری از آن معلوم نباشد؛ اینکه زن باشی و اندام مناسبی داشته باشی، ولی آن را بپوشانی و پنهان کنی؛ اینکه زن باشی و بتوانی زیبا و با عشوه حرف بزنی، ولی نزنی و صدایت را نازک نکنی؛ اینکه زن باشی و بتوانی همکار نامحرمت را بخندانی طوری که لحظات شادی با هم داشته باشید، ولی نخندانی و از قید آن شادی هم بگذری و سنگین برخورد کنی؛ اینکه زن باشی و در بازار عرضه و تقاضای ادا و عشوه و هوی و هوس بتوانی عرضه کننده باشی، ولی نباشی هر چند که قابلیتش را داشته باشی؛ اینکه ارزش های جامعه ات وارونه شده باشد و برای ارزش های تو در پوشش بودن های تو خریداری و خواستگاری وجود نداشته باشد؛ اینکه جوری حرف بزنی، قدم برداری و پوشش داشته باشی که همکارت، استادت، همکلاسی دانشگاهت تحریک نشود و راحت و آسوده کارش را بکند و تمرکزش بهم نریزد؛ اینکه با همه این تناقض ها دست بگریبان باشی و حتی پایت گران هم تمام شود؛ همه اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش بانو را دارد که دست دعا بلند کند و بگوید خدایا: «دختران امت پدرم، همه زیبایی ها را داشتند و معیوب و مفلوج و کچل و زشت نبودند، ولی برای رضای تو زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند پس تو محبت خودت را در دل هایشان صد چندان کن! طوری که هیچ چشم و ابرویی، ناز و کرشمه ای، پول و مکنتی نتواند جایگزین آن شود! تقدیم به موج حریم ریحانه ها
متن از +توحی د |